سوگلسوگل، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

سوگل

آخر تابستون

سلام دوست جونا! خوبین؟این چند روز به سوگل مامان خیلی خوش گذشت چون از شنبه گذشته مامانی و دایی ها پیشمون بودن(بابایی هم که پیشمون بودن).بعدشم اون یکی مامانی و بابایی و عمه آمدن بهمون سرزدن.خلاصه خیلی خوب بود مخصوصا اینکه بابا مسعود سفر کاری رفته بود و اینطوری ما تنها نبودیم. وقتی هم که بابا مسعود برگشت سوغاتی لباسهای خوکشل واسه نفس آورده بود.  اینم از چند روز آخر تابستون که داره تمام میشه ولی خاطرات خوبش واسمون می مونه. دلبر مامان امیدوارم تابستونای تو و همه فرشته های کوچولو مثله هندونه های این فصل شیرین باشه. ...
30 شهريور 1390

آغاز ماه یازدهم

سلام سوگلم برگ گلم هفته پیش خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت.در کنار اینکه ماهه شدی و  عید فطر و جشن عروسی دخترداییم بود،سه تا خبر خیلی خوبم داشتیم: عمه مهسا و دایی محمد کنکور کارشناسی ارشد قبول شدن و دایی علی هم کارشناسی.  دختر نازم یاد گرفتی به برق بگی بق و لامپو با دستت نشون بدی، بگی پا و به پات اشاره کنی و وقتی این کارا رو میکنی دلم میخواد بغلت کنم و چند تا ماچ محکم ازت بکنم! ...
14 شهريور 1390

ما برگشتیم!

سلام سلام سوگل مامان دوشنبه گذشته از مسافرت برگشت اما چون من خیلی کار داشتم فرصت نکردم پست جدید بذارم. و اما مامانی و بابایی عسل یه چند وقتی قرار شده که مشهد زندگی کنن و تقریبا 5/1 ماهه که از زاهدان رفتن. ما هم رفتیم دیدنشون و نفس مامان برای اولین بار رفت زیارت امام رضا(ع).البته نا گفته نمونه که من و بابا مسعودم 4 سال بود که مشهد نرفته بودیم و دلمون واسه زیارت تنگ شده بود. جای شما خالی خیلی خوش گذشت فقط تنها مشکل این بود که سوگل خانم از موقع شروع مسافرت به سختی غذا می خورد و کلی اذیت می کرد تا یه کم غذا بخوره و تازه بعد از برگشتن متوجه شدیم خودش می خواد غذا بخوره اونم با دست و این شد که من...
7 شهريور 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوگل می باشد